معنی دل خوش کنک

حل جدول

دل خوش کنک

چیز پوچ یا بی ارزشی که بیهوده مایه خوشحالی یا امیدواری شود


دل خوش شدن

کنایه از راضی و خرسند گشتن

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

کنک

کنک. [ک ُ ن ُ] (اِ) قنق. بخور. لبان. کندر. (از دزی ج 2 ص 495).

کنک.[ک َ ن َ / ک ِ ن َ / ک ِ ن ِ] (اِ) نوعی از گیاه باشد که از آن ریسمان تابند. (برهان) (ناظم الاطباء). || (ص) بخیل و خسیس. (برهان). در شیراز مرد لئیم و خسیس و بی همت. (آنندراج). خسیس و بخیل و تنگدست. (ناظم الاطباء). || گردکانی که مغز آن به دشواری برآید. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). جوز و گردکانی که مغز آن به دشواری برآید. (آنندراج) (انجمن آرا):
با نان و پنیر خود قناعت می کن
تا بازرهی ز جور گردوی کنک.
ابواسحاق اطعمه (از آنندراج).
باز میویز فراوان به تنقل می خور
آن زمان از سر گردوی کنک مغز برآر.
ابواسحاق اطعمه (از آنندراج).


گردوی کنک

گردوی کنک. [گ َ ی ِ ؟] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آنچه از گردو را که مغزش به دشواری درآید گردوی کنک و سوزنی گویند. (فهرست لغات دیوان بسحاق):
باز میویز فراوان به تنقل میخور
آن زمان از سر گردوی کنک مغز درآر.
بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص 13).


سگ کنک

سگ کنک. [س َ ک َ ن َ] (اِ مرکب) سگ کن است که مردم گیا باشد. (برهان). || (اِ مصغر) مصغر سگ کن باشد. (آنندراج).


بچه کنک

بچه کنک. [ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ک ُ ن َ] (نف مرکب) آنچه بچه کند. که بچه کند. || در تداول کودکان مکتبی، طلق تالک. بچه های مکتب طلق را میان کتاب نهند و بعد از چندین روز از آن ورقه ٔ دیگر پدید آید و آنرا بچه ٔ او گمان برند. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

کنک

(کَ نَ) (اِ.) گردویی که مغز آن به سختی برآید.

(کَ نِ یا کَ نَ) (ص.) بخیل، خسیس.

فرهنگ عمید

کنک

گردوی سخت،
بخیل، خسیس، کنسک، کنس،


خوش دل

خشنود،
شاد، شادمان، خوشحال،
[قدیمی] امیدوار،


دل خوش

خوش‌دل، خوشحال، مسرور، شادمان، خشنود،

واژه پیشنهادی

خوش دل

شادمان

فرهنگ فارسی هوشیار

دل خوش کردن

(مصدر) دل خوش کردن بر کسی از او خوشنود شدن.

گویش مازندرانی

خیار کنک

گیاهی وحشی که برگهای آن مانند اسفناج است و دارای گلی زرد...

معادل ابجد

دل خوش کنک

1030

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری